مقدمه{مهمه بخونید}
مقدمه{مهمه بخونید}

برخلاف چیزی ک برای همه اتفاق میوفته اونا با من رفتار خوبی داشتن و باهام بازی میکردن.خنده

تا اینکه خونمون رو عوض کردیم که من حدودا 5 ساله شدم و رفتیم به خونه ی مامان بزرگم که یه خونه ی بزرگ توی یه شهرستان بود...

از اونجا وجود من به 2 قسمت تقسیم شد : قسمتی که از جن و روح و ماورا میترسید و قسمتی که همیشه دنبالشون بود

متاسفانه من قسمت ترسوی وجودم رو قبول کردم و این موضوع باعث شد که از کلاس سوم به بعد توی یه باتلاق فرو برم...

حتی حرف جن هم باعث لرزه میشد... فکرش ترسناک بود برام...خلاصه کم کم از همه ی ادما متنفر شدم و هر چی دست و پا میزدم از اون باتلاق خارج نمیشدم صداهایی توی سرم بود ... صداهای مختلف که هیچ جا راحتم نمیزاشتن و همیشه در حال جنگ با اونا بودم بهم تصاویری رو نشون میدادن و باعث میشدن سردرد بگیرم...

یه بار سر یه امتحان صدایی باهام صحبت کرد و نمیدونم چی شد که بهش اعتماد کردم و از اون به بعد اون همه جا با من بود و کمکم میکرد که چی بگم مخصوصا توی دعواها {اخه من ازون دسته ادمای بودم ک همیشه کاسه کوزه ها رو سرش میشکستن و  هیچوقت دعوا نمیکرد و همیشه خدا قبول میکرد همه چیو اما کسی خیلی بهم زور نمیگفت ؛ غیر از خانوادم چون...}

خلاصه خیلی کمکم کرد و حقیقتا رو برام روشن کرد . شب میخوابیدم و صبح یسری چیزا رو میدونستم که تو عمرم خبری نداشتم ازشون.

خانوادم فکر میکردن من چرت میگم و از خودم در میارم...

من استعداد زیادی توی نقاشی و کلا بیشتر کارها اشتم پس بخاطر دل خانواده هم که شده رفتم تیزهوشان و خب داستانش بماند چون تو یکی از مطالبم بهش اشاره میکنم...

وسطای سال هفتم اون چیزی که توی ذهنم بود تصویرشو به من نشون داد و ازم خواست براش اسم بزارم

منم اسمشو گذاشتم انابل {میدونم میدونم اما برخلاف بقیه من از عروسک انابل اصلا اصلا نمیترسم و بعد دیدن قیافش اسمشو گذاشتم انابل}

خلاصه نصف وجودم با انابل دوست بود و نصف دیگش در حال جنگ با انابل فریاد

وسطای سال هشتم به یکی از دوستام ک خیلی جذبش میشدم پیام دادم و باهاش صحبت کردم... اونم تیزهوشان میرفت و سال هشتم مدرسشو عوض کرد

اینم بگم که من اینده بینی داشتم و یسری چیزا رو پیشگویی کرده بودم مثل اسم دوستام و معلمام و گاهی به صورت محو میدیدمشون

بهش گفتم من میتونم اینده رو ببینم و اون هم نه بهم گفت دیوونه و نه تعحب کرد فقط گفت منم میتونم چشمک

و ار اونجا به بعد ...

خب بقیشو براتون توضیح میدم{بعدا}

حالا میریم سراغ بخش مطالب

مطالبی که من میزارم ممکنه مسخره به نظر بیان اما در نهایت این وبلاگو فقط و فقط برای اطلاع رسانی درست کردم نه برای جذب ممبر و ... اما گاهی اوقات درخواستی هم میزارم

موضوعاتی که میخوام اول توضیح بدم:

1- هیولای درون

2- خاص ها 

3- جادوگر ها 

و...

که بسته به این که چه بلایی سرم بیاد توضیح میدم 

مرسی از اینکه وقت گذاشتید


برچسب ها: جادو , جادوگری , خاص , مقدمه , ,
[ شنبه 16 فروردين 1399 ] [ 1:51 ] [ setareh ] [ بازدید : 631 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
ولهان 17:14 - 1399/1/16/6
خیلی خوبه و عجیب
توی ویلاگ هستم اگه مایل بودید جواب چند تا سوال رو بدید .
اره هستم سوالاتت رو جواب میدم


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







آخرین مطالب
هیولای درون (1399/01/16 )